-->-->-->
از حیف نان می پرسن یه موجود نام ببر... می گه یخ. می گن یخ که موجود نیست. می گه هست، چون همه جا نوشته یخ موجود است!
.
.
.
حیف نان عینکش را دور دستش چرخاند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، نزدیک بود بیفته
.
.
.
حیف نان داشته تو یه خیابون یه طرفه رانندگی می کرده که پلیس جلوش رو می گیره و می گه آقا کجا؟ حیف نان
میگه: والله داشتیم می رفتیم مهمونی اما مثل اینکه دیگه مهمونی تموم شده!
برچسب : نویسنده : محمد tanz-iran بازدید : 290